پس از درخت ها و گربه ها نوبت آدم های محله ماست : همسایه های بزرگواری که همجواری و همزیستی مسالمت آمیزی با آن ها داریم و البته به این همسایگی مفتخریم جماعت غریبی هستند . بد نیستند اما به نظر می رسد به محله ای که از سر تا به پایش و از بالا تا به پایین آن پر از غربت و فاصله هایی است که با ذات این خاک آمیخته شده ، جدایی ناپذیر به نظر می رسد .
درخت ها و گربه ها هر کدام به سهم خود نشانه هایی از این غربت را با خود دارند اما وای از آدم هایش ...
درست مثل معماری این محل که آش شله قلمکاری است ، هرکس هر چه به دستش رسیده و هر جور که توانسته ساخته با خیابان های باریک و پیچ در پیچ ، آخر تا زمانی نه چندان دور روستایی بوده واقع در مرکز شهر ، بر خلاف خیلی از روستاها و روستا شهرهای توسعه ای متوازن با شهر را تجربه نکرده ، از ساکنان روستایی قدیمی اش نشان چندانی برجا نمانده است اما آن چه در این منطقه حایز اهمیت است همجواری فرهنگ متفاوت و گاه بسیار متضادی می باشد که صد البته دشواری های زیادی را برای زندگی همه به دنبال دارد .
یافتن یک زبان مشترک براب تفاهمی که حداقل انتظارهای ممکن را از شهر نشینی به دنبال دارد این جا تقریبا غیر ممکن به نظر میرسد . فقط عادت ها ، روابط نهادینه شده و حق تقدم ها حاکم شده اند : از تععین جای پاارک خودروها بگیر تا شیوه های ایجاد ارتباط با دیگران و برخورد با مشکلات جمعی .
وجود و حضور نهادهای دانشگاهی هم نتوانسته تغییرات چندانی در این بده بستان های نهادینه شده بدهد . دلیلش را می گویم :
آیا سکونت و یا تحصیل دانشجویان و مگر عبور اساتیدشان میتواند تغییری در فرهنگ بومی بدهد ؟ آن ها هم که از کره مریخ نیامده اند ! در رونق اقتصاد محله تا حدی موثر بوده اند ولی در حد رونق اقتصاد خدماتی نه بیشتر .
نکته بسیار جالب خانم های ساکن در این منطقه هستند ، در مورد آن ها جریان بسیار متفاوت است . آقایان به هر حال سرشان به کارشان یا مسئولیت شان در این شرایط رکود و تورم و تحریم گرم است ، خانم ها نقش بزرگی در تشدید مشکلات محلی دارند : اکثرشان خانه دار هستند ، محله بسته است ، فاقد بازار ها و فضاهایی برای تفریح و گردش و حداقل آموزش از طریق دیده هاست . کمترین میزان ارتباط را با مناطق مختلف شهری اعم از اقتصادی و فرهنگی و امکانات هر چند اندک پایتخت را دارد . در مرز میان سنت و اقتصادی فرهنگی و امکانات هر چند انک پایتخت را دارد . در مرز میان سنت و مدرنیته به شکل ایرانی اش معلق مانده و از همه این ها مهم تر هچ انگیزه ای برای تغییر در وضع موجود چه در ساکنان و چه در مسوولین و متولیان این محله در کلان شهری که پیرامون آن را فراگرفته وجود ندارد .
گاهی اوقات فکر می کنم محله من نماد کاملی از شهر من ، پایتخت کشورم و کشوری که در آن زندگی می کنم شده اگر زواید و زرق و برق پیرامونشان را حذف کنیم اصالت های وجودی آن ها را به خوبی نشان می دهد . اصالت هایی که تهدیدی برای توسعه محسوب می شوند .
چنان چه دوستان و خوانندگان گرانقدر از ادامه این نوشته استقبال کنند ادامه خواهد یافت .
ارادتمند همه شما و هم محله ای هایم بوده و هستم .
نظرات شما عزیزان: